فکری زیبا
Beautiful Mind
من تا آنجا كه میتوان، حقشناسی میكنم، ولی چون پول ندارم، جز ستایش، كاری از دستم برنمیآید. دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده. چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان. دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 22:56 :: نويسنده : قهار متولی طاهر داشتم بر میگشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام. من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه منم همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم، گفت آقا من باید بابام رو، بعد پیرمرده رو نشون داد، ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری. گفتم خوب؟! یا یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده؛ بیشعورا جوابمونو نمیدن در همین لحظه اشک تو چشماش جمع شده بود. بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری. بعد از اینکه رفت، گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت میکنیم، خود من تا حالا به چند نفر همینجوری بی محلی کردم و رفتم چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد. طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد دلش رو شکسته بودیم. بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کردیم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده. شنبه 2 آذر 1392برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی راستگو باش تا استقامت داشته باشی متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی چالاک باش تا هوشیار باشی دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی شنبه 2 آذر 1392برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
راه پیشرفت، ارزش نهادن به علم و تحقیق، احترام به معلمین، اساتید، دانش آموزان و دانشجویـان است. شنبه 2 آذر 1392برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم پرواز بال ما ، در خون تپیدن است پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش آیین آینه ، خود را ندیدن است گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را خامیم و درد ما ، از کال چیدن است جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 12:56 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
دل به دلبر گر سپاری دل بری دل بری کن تا بیابی دلبری هرکه انسانست از این سان خوانمش آن چنان انسان بسی به از پری از سر سر در گذر چون عاشقان عشقبازی نیست کار سرسری گر بیاری جام می یابی ز ما هر چه آری نزد ما آن را بری جان به جانان ده بسی نامش مبر حیف باشد نام جائی گر بری چون خلیل الله همه بتها شکن تا نباشی بت پرست آذری نعمت الله را اگر یابی خوشست زان که دارد معجز پیغمبری جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت: ای شیخ آمدهام تا از اسرار حقّ چیزی با من نمایی شیخ گفت: باز گرد تا فردا؛ آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقّه کردند و سر حقّه محکم کردند دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: ای شیخ آن چه وعده کردهی بگوی. شیخ بفرمود تا آن حقّه را بوی دادند و گفت: ادامه مطلب ... جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا؟ خودمانيم، بگو اين همه ترديد چرا؟ نيست چون چشم مرا تاب دمى خيره شدن طعن و ترديد به سرچشمه خورشيد چرا؟ طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن آن که خنديد چرا، آن که نخنديد چرا؟ طالع تيره ام از روز ازل روشن بود فال کولى به کفم خط خطا ديد چرا؟ من که دريا دريا غرق کف دستم بود حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا؟ گفتم اين عيد به ديدار خودم هم بروم دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا؟ آمدم يک دم مهمان دل خود باشم ناگهان سوگ شد اين سور شب عيد چرا؟ سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست برای خاطر بیچارگان نیاسودن به کاخ دهر که آلایش است بنیادش مقیم گشتن و دامان خون نیالودن همی ز عادت و کردار زشت کم کردن هماره بر صفت و خوی نیک افزودن ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن برای خدمت تن روح را نفرسودن رهی که گمرهیش در پی است نسپردن دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم. تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟ سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : قهار متولی طاهر
عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد . یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, :: 22:4 :: نويسنده : قهار متولی طاهر آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
نويسندگان
|
||||||||||||||||
![]() |